- عمل دادن
- کار سپردن حکومت محلی را به کسی دادن، تولیت دادن
معنی عمل دادن - جستجوی لغت در جدول جو
- عمل دادن ((عَ مَ. دَ))
- والی گردانیدن، ولایت دادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیمان بستن، سوگند خوردن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
بار و میوه دادن
فرمان دادن
تاشیدن چهرنیدن دسیدن
وعده دادن، پیمان کردن
شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود
کار کردن، رفتار کردن، جراحی کردن، اثر کردن
اجرا شدن، انجام شدن
پرورش یافتن، رشد کردن
آماده شدن، ساخته شدن
پرورش یافتن، رشد کردن
آماده شدن، ساخته شدن
قوت دادن، غذا دادن
امرار وقت کردن، بتاخیر انداختن
نمودن، نشان دادن
بخشیدن، بخشش
انجام دادن رفتار کردن انجام دادن: اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد
ورتاندن
شستن طبق حکم شرع، وادار به غسل کردن کسی را
برتری و ترجیح دادن، برتر شمردن
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
پاچار دادن
فریب دادن، بازی دادن
بتملک دادن بعنوان ملک بخشیدن: (متوکل وی را در بغداد پنج دیه ملک داد) (قابوسنامه. نف. 21)
زمان و مهلت دادن
شیدان دادن روزی دادن روزی رساندن بخشیدن مال و وسایل زندگی انعام
بالنیدن پزامنیدن
ترساندن
کسی را ناگهان به جلو پرت کردن
به تاخیر انداختن
Form, Shape